غزل(دوش آمد بسرم):
دوش آمد بسرم تا دوسه پیمانه زنم
رو به محراب کنم سجده به جانانه زنم
تا به قامت رود آن شیخ به میخانه شدم
تا که جامی به قد ساقی میخانه زنم
سجده بر قامت آن شوخ پریزاده کنم
بوسه بر زلف و رخ آن مه فرزانه زنم
دست بر دامن لب بر لب زیبا قد او
یا بر آن زلف خم اندر خم او شانه زنم
معتکف بر حرمش مانده به امید ظهور
تا برقص آید و من باده ی مستانه زنم
آمد آن شوخ پریچهره در آن بزم وسرور
قدحی داد به من گفت حریصانه زنم
دیدم آن شیخ که بی خرقه در آن بزم وسماع
خنده زد آمده ام تا می دزدانه زنم
گفتمش شیخ کجا باده کجا زلف کجا
قدحی داد به من تا دو سه پیمانه زنم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات